سیزده قانون کنترل و دست‌کاری ذهنی

سیزده قانون کنترل و دست‌کاری ذهنی

آیا باور می‌کنید که در هرلحظه از زندگی ذهن شما به روشی تحت کنترل دیگران است یا دست‌کاری شده است و لزوماً آن دیگری کسی نیست که شما بشناسید. رسانه‌های جمعی، اخبار فضای مجازی، چیزهایی که در رسانه‌های مرسوم می‌بینیم و می‌شنویم، تبلیغات، مکالمه‌هایی که در محیط کاری اتفاق می‌افتد. این‌ها همه شکل‌هایی از کنترل ذهن هستند و در بیشتر موارد، این اتفاق بدون این‌که متوجهش شوید در جریان است.

کنترل ذهن در هر شکل و اندازه‌ای که اتفاق می‌افتد، به تعداد افراد می‌تواند متفاوت باشد، اما کنترل‌کنندگان همگی نقاط مشترکی دارند، مثلاً همگی فریب‌کار و حیله‌گرند و برای رسیدن به هدفشان از هیچ ترفندی فروگذار نمی‌کنند. در این راه برای احساسات شما یا حتی کسی که دوستش دارند هیچ ارزشی قائل نمی‌شوند. تنها چیزی که برایشان مهم است هدفشان است و این‌که به آنچه می‌خواهند دست یابند.

کنترل‌کنندگان برای رسیدن به هدفشان گاهی به یک، دو یا چند روش متوسل می‌شوند که این روش‌ها همیشه به ضرر دیگران تمام می‌شوند. درحالی‌که این روش‌ها ممکن است در مورد هر کنترل‌گری متفاوت باشد اما 13 قانون اصلی وجود دارد که همه کنترل‌کنندگان برخی اوقات از آن‌ها استفاده می‌کنند:

 

قانون اول؛ نیت خود را پنهان کنید:

دروغ‌گویی را می‌توان قدیمی‌ترین و مؤثرترین روش کنترل بشمار آورد. کنترل‌کنندگان معمولاً به این روش متوسل می‌شوند تا از زیر بار مسئولیت فرار کنند و یا حقیقت را به نفع خودشان تحریف کنند. این افراد گاهی بدون دلیل هم متوسل به‌دروغ می‌شوند. فقط به این دلیل که از نابسامانی نتیجه دروغشان لذت می‌برند یا اینکه خوششان می‌آید با احساسات دیگران بازی کنند. یک کنترل‌کننده حرفه‌ای طوری از این حربه استفاده می‌کند که شما تا وقتی کار از کار نگذرد اصلاً متوجه آن نشوید. برای اینکه یک کنترل‌کننده دروغ بگوید دلایل متفاوتی می‌تواند وجود داشته باشد. سوءاستفاده، مخفی‌کاری و یا گمراه کردن. به مواردی فکر کنید که دیگران طوری وانمود می‌کنند که شما متوجه پیشرفتشان نشوید تا همیشه از شما جلوتر باقی بمانند. کارمند نگرانی، از رئیسش راجع به‌احتمال اخراج شدنش می‌پرسد اما رئیسش حقیقتی که قبلاً راجع به آن تصمیم گیری شده را پنهان می‌کند تا کارمند مسئولیتی که به عهده‌اش گذاشته، به‌درستی به پایان برساند و بعد اخراج شود. همکاری که چشمش به دنبال ارتقاء شغلی مورد نظر شما است ممکن است اطلاعات لازم را از شما مخفی کند تا خودش اقبال بیشتری داشته باشد.

 

قانون دوم؛ جلب‌توجه:

کمی ماجرا می‌تواند به زندگی هیجان بدهد اما برای یک کنترل‌کننده ماجرا بخشی از زندگی است. چرا؟ چون خودشان عمداً آن را به وجود می‌آورند. کنترل‌کنندگان دوست دارند مرکز توجه باشند تا تائید بیشتری دریافت کنند و اعتمادبه‌نفسی که فکر می‌کنند لازم دارند را دریافت کنند. ممکن است یک کارمند کنترل‌کننده بین دو همکار دیگر را با خبرچینی به هم بزند، با این روش هردو این همکار‌ها برای آرامش گرفتن به سراغ همان شخص کنترل‌گر می‌روند، چیزی که به کنترل‌گر حس برتری می‌دهد. در یک رابطه، ممکن است یکی از زوجین همیشه اختلاف به راه بیندازد تا از توجه طرف مقابل که همیشه در حال حل کردن مشکل موجود است، مطمئن شود.

 

قانون سوم؛ رفتار احساسی:

کنترل‌کنندگان گاهی افراد خیلی احساساتی هستند که برای رسیدن به خواسته‌شان رفتارهای هیجانی زیادی بروز می‌دهند. با کوچک‌ترین تحریکی این‌گونه افراد عکس‌العمل‌‌های نمایشی و تصنعی تندی نشان می‌دهند که معمولاً در شرایط اجتماعی پذیرفته‌شده نیست. زوجی که در رستوران جنجال به پا کرده‌اند فقط چون مسائل آن‌طور که یکی از آن‌ها می‌خواسته جلو نرفته است نمونه مؤثر همین روش است، طوری که زوج از شدت شرمندگی تن به خواسته دیگری می‌دهد.

 

قانون چهارم؛ نقش قربانی:

همیشه حس ترحم دیگران را مال خود می‌کنند. به نظر می‌رسد بدشانس‌ترین فرد روی زمین‌اند. مهم نیست چه مشکلی داشته باشید، طوری برخورد می‌کنند که از درد دل کردن خودتان پیش او که مشکلش «ده بار» از شما بزرگ‌تر است احساس گناه بکنید. همه ما گاهی با بدشانسی روبرو می‌شویم اما کنترل‌کنندگان بامهارت کامل خود را در صدر جدول بدشانس‌ها نگه می‌دارند تا همیشه تاج قربانی را روی سرشان باقی نگه‌دارند. آن دوستی که همیشه در حال نمایش بدبختی‌های زندگی‌اش است درحالی‌که مشکلات شمارا ناچیز جلوه می‌دهد از همین روش استفاده می‌کند تا توجهی که می‌خواهد به دست بیاورد. کافی است بگویی روز خوبی نداشتی چون در مسیر رفتن به محل کار لاستیک ماشینت پنچر شده که برویتان بیاورند که چقدر خوش‌شانس هستید که حداقل یک ماشین دارید و مثل آن‌ها مجبور به تحمل سختی‌های سرویس‌های حمل‌ونقل عمومی نیستید. کنترل‌کنندگان با روش تخلیه احساسی دیگران حس همدردی آن‌ها را برمی‌انگیزند که خودش شکل دیگری از جلب‌توجه است. این‌گونه مطمئن می‌شوند که تمرکز بقیه روی آن‌هاست.

 

قانون پنجم؛ اعتبار گرفتن:

کنترل‌کنندگان هیچ ابایی ندارند که بگذارند شما همه دوندگی‌ها را بکنید و درست در لحظه تحویل کار خودشان را جلو بیندازند و از اعتبار پایانی طوری بهره‌مند شوند که انگار بخش اصلی کار را خودشان انجام داده‌اند. این‌یکی از تاکتیک‌های مرسوم در محیط‌های حرفه‌ای کاری است. این کنترل‌کنندگان حیله‌گر در زمان محول شدن مسئولیت خودشان را مشغول نشان می‌دهند درصورتی‌که در واقعیت این‌گونه نیست و درست زمانی که پروژه به انجام می‌رسد خودشان را جلو می‌اندازند و وانمود می‌کنند ایده و زحمت شما از آن آن‌ها بوده است و اعتبار اتمام کار را از آن خودشان می‌کنند.

 

قانون ششم؛ به من وابسته باش:

کنترل‌کنندگان دوست دارند شما حس کنید که در زندگی‌تان به آن‌ها نیاز دارید، طوری که بدون آن‌ها نتوانید به زندگی‌تان ادامه دهید. در اجتماعات آن‌ها افراد جالبی هستند که همه دوست دارند دوروبرشان باشند و شمارا مشتاق می‌کنند که در گروهشان باشید. در رابطه آن‌ها همان کسی هستند که مدام یادآوری می‌کنند که «بدون آن‌ها چه می‌کردید». آن‌ها شمارا مورد لطفشان قرار می‌دهند و در شرایط سخت به دادتان می‌رسند و کاری می‌کنند که خودتان را مدیونشان بدانید که هر وقت لازمتان دارند به سراغتان بیایند و لطفشان را نقد کنند.(با این آدم‌ها هیچ محبتی مجانی انجام نمی‌شود.) کنترل‌کنندگان این حس دروغین را برایتان به وجود می‌آوردند که شما محتاجشان هستید زیرا هرچه خود را محتاج‌تر بدانید کنترل بیشتری روی شما دارند و این همان چیزی است که می‌خواهند. آن‌ها منتظر فرصتی می‌مانند که شما محتاجشان شوید و خود را مثل یک دوست قابل تکیه جلو می‌اندازند و از موقعیتی که به وجود آوردند بیشترین بهره را می‌برند. هرچه بیشتر به آن‌ها تکیه کنید فرصت بهتری برایشان فراهم می‌کنید که از احساساتتان سوءاستفاده کنند و به‌موقع از شما بهره‌وری کنند.

 

قانون هفتم؛ صداقت انتخابی:

تابه‌حال قربانی این اتفاق شده‌اید که سخاوتمندترین کسی که می‌شناختید ناگهان رنگ عوض بکند و از پشت به شما خنجر بزند؟ یا با فهمیدن این‌که فقط نصف ماجرا را می‌دانید احساس ناتوانی کرده‌اید؟ چون کسی که اطلاعات را به شما می‌داده یک کنترل‌گر بود و شما احساس می‌کنید از پشت خنجر خورده‌اید چون آن فرد کنترل‌گر فقط بخشی از اطلاعات را که می‌خواسته در اختیارتان قرار داده¬ و عمداً بقیه اطلاعات را پیش خودش نگه‌داشته است. صداقت انتخابی یکی از روش‌های مؤثر کنترل است که طعمه را بی صلاح و ناتوان رها می‌کند. روشی که امروزه در محیط‌های حرفه‌ای کاربرد فراوانی دارد. کنترل‌کنندگان در محیط کاری به‌طور مرتب به این روش متوسل می‌شوند تا خود را جلوتر از دیگران قرار بدهند. اگر پنج نفر در یک اداره به دنبال یک ارتقاء شغلی باشند کنترل‌کنندگان به مخفی کردن بخشی از حقیقت و اطمینان بخشی به دیگران که این «همه‌چیزی است که اتفاق می‌افتد» همیشه از بقیه جلوتر هستند. آن‌ها باراهنمایی‌هایشان این باور را به شما می‌دهند که بسیار سخاوتمند هستند اما در حقیقت همه تلاششان را می‌کنند که حداقل دو پله جلوتر از شما باشند.

 

قانون هشتم؛ وانمود به دوستی:

گول کسی که در اولین ملاقات کاری رفتار دوستانه زیادی دارد را نخورید. احتمالاً ادعای دوستی‌شان فقط برای جمع‌کردن اطلاعات از شماست تا در زمان لازم از آن استفاده کنند. البته بعضی افراد واقعاً روحیه دوستانه‌ای دارند اما مراقب باشید که اگر کسی در اولین ملاقات سؤال‌های شخصی زیادی می‌پرسد فوراً مرزهایتان را مشخص کنید. این روش کنترل‌گری معمولی در محیط‌های کاری است پس اگر حستان به شما اخطار داد که اوضاع عادی نیست حتماً حستان را جدی بگیرید. گاهی حتی در دایره دوستانتان هم کنترل‌گر پیدا می‌شود. آن‌ها همیشه وانمود می‌کنند که دوستتان هستند ولی با زیرکی کنترل حرف‌هایتان را در دست می‌گیرند. مکالمه شما همیشه همان چیزی است که آن‌ها دیکته می‌کنند و فقط وقتی مکالمه‌ای پیش می‌آید که آن‌ها می‌خواهند، این دوستان گاهی شمارا بازمان کمی که می‌دهند برای تصمیم‌گیری تحت‌فشار قرار می‌دهند. عبارت «اگر واقعاً دوستت باشم، این کار را به خاطرم انجام می‌دهی» را همیشه تکرار می‌کنند.

 

قانون نهم؛ متعهد نبودن:

کسی دوروبرتان می‌شناسید که با متعهد شدن مشکل داشته باشد؟ حتی وقتی از اهمیت موضوع برایشان گفته‌اید و اعلام کردید که درست همان موقع نیاز به حمایت دارید؟ این افراد غیر متعهد دوست شما نیستند، یک کنترل‌گرند. اگر بدانند که با دریغ کردن حمایت و تأییدشان می‌توانند کنترل اوضاع را به نفع خود به دست بگیرند خبری از حمایتشان نخواهد بود. آن‌ها فقط از خودشان حمایت می‌کنند و اگر متعهد شدن به معنی پذیرفته شدن مسئولیت باشد به‌هیچ‌وجه به چیزی متعهد نمی‌شوند. غیر متعهد بودن یکی از روش‌های کنترل‌گری است که مخصوصاً در روابط عاشقانه کاربرد دارد. وقتی یکی از زوجین زیر بار تعهد نمی‌رود فشار بیشتری بر زوج دیگر وارد می‌شود و خدمات بیشتری به رابطه می‌دهد و همین باعث می‌شود زوج غیر متعهد قدرت بیشتری داشته باشد. هرچه بیشتر از تعهد گریزان باشند تلاش شما برای موردقبول واقع‌شدن بیشتر می‌شود.

 

قانون دهم؛ خود را به حماقت زدن:

آیا همکارتان واقعاً نمی‌داند کار را به‌درستی پیش ببرد؟ یا با مظلوم‌نمایی از قبول مسئولیت بیشتر سرباز می‌زند؟ خود را به حماقت زدن یکی از روش‌های کنترل‌گری است که زیاد موردتوجه قرار نمی‌گیرد، اما اگر به‌خوبی دقت کنید نمونه‌های زیادی در محیط‌های کاری می‌بینید. اگر شما مسئول یک کار گروهی باشید حاضرید کار بیشتر را به عهده آن عضو گروه که خیلی هدف گروه برایش جا نیفتاده بیندازید؟ یا کار را به عهده دیگران می‌گذارید؟ آن کارمندی که خودش را به نادانی می‌زند همیشه از کار بیشتر قصر در می‌رود اما همان اعتباری را از پایان پروژه خواهدبرد که دیگر اعضا می¬برند. وقتی بین اعضای یک گروه دوستی بحثی پیش می‌آید، آیا می‌شود به حرف آن دوستی که خودش را به آن راه می‌زند و می‌گوید ماجرا را نمی‌داند اعتماد کرد یا او صرفاً مظلوم‌نمایی می‌کند تا دیگران متوجه نشوند او اولین کسی است که شعله درگیری را روشن کرده است؟ در رابطه عاشقانه‌تان آیا می‌توان به حرف نامزدی که با مواجهه با حقیقت می‌گوید «نمی‌دانم از چه حرف می‌زنی» اعتماد کرد؟ یا با خود را به حماقت زدن می‌خواهند از زیر بار اعتراف کردن فرار کنند؟ گاهی طرف بی‌گناه ماجرا اتفاقاً اصلاً بی‌گناه نیست.

 

قانون یازدهم؛ تقصیر را به گردن دیگری انداختن:

یک کنترل‌گر سعی می‌کند همیشه در وهله اول با زیر بار مسئولیت نرفتن و در مرحله ‌دوم هر جا مشکلی پیش می‌آید با تقصیر را به گردن دیگران انداختن خود را بی‌گناه نشان دهد. مخصوصاً که آن ممکن باشد آن مشکل سابقه خوبشان را به خطر بیندازد و خود واقعی‌شان را نمایان کند. اگر در بین اعضای خانواده دوستان و یا همکاران کسی را می‌شناسید که همیشه دیگران را مقصر می‌دانند شما با یک کنترل‌گر روبرو هستید. فقط ببینید چه کسی است که همیشه دیگران را مقصر می‌داند.

 

قانون دوازدهم؛ چیزی را به شما می‌گویند که دوست دارید بشنوید:

نمی‌شود حس خوبی نسبت به شنیدن تمجید نداشت و یا نسبت به کسی که بیشترین تعریف و تمجید را از شما می‌کند تمایل نداشت. اگر کسی در زندگی شما باشد که همیشه همان چیزی را به شما می‌گوید که دوست دارید بشنوید علاقه‌مند نمی‌شوید که وقت بیشتری با او بگذرانید یا به حرفش گوش دهید؟ حس خوب داشتن در اطراف این افراد کار سختی نیست، اما این‌که کسی همیشه چیزهایی را بگوید که دوست دارید بشنوید لزوماً نشانه یک دوست خوب نیست. این امکان وجود دارد که تمام این مدت درحال چاپلوسی ‌کردن بوده‌اند تا زمانی که لازمتان دارند شمارا وادار به انجام کاری بکنند که نمی‌خواهید فقط به این دلیل که همیشه رفتار خوبی با شما داشته‌اند.

 

قانون سیزدهم؛ کنترل تصمیم‌هایتان:

معمول‌ترین شرایطی که یک کنترل‌گر کنترلِ تصمیم‌ها را به دست می‌گیرد روابط عاشقانه است. کاملاً طبیعی است که شما تصمیمتان را به خاطر شریک عاطفی‌تان عوض کنید اما آیا این کار را به خاطر خوشحال کردن او می‌کنید یا فقط به خاطر اجتناب از عصبانیتش؟ مرز خیلی باریکی بین کنترل شدن و نشدن در رابطه وجود دارد. اگر بیشتر قرارهایتان را با دوستانتان را به خاطر حس بدی که از شریک عاطفی‌تان می‌گیرید به هم می‌زنید شما دچار کنترل‌شده‌اید. اگر لباسی را که دوست دارید به خاطر همسرتان نمی‌پوشید یا موهایتان را طبق سلیقه خودتان کوتاه نمی‌کنید چون شریک زندگی‌تان گفته «از موی کوتاه خوشش نمی‌آید.» شما مورد شکل ظریفی از کنترل‌گری قرارگرفته‌اید. آن‌ها بدون این‌که به نظر برسد تصمیم‌های شمارا کنترل می‌کنند. این کنترل‌گری‌ها می‌تواند به شکل معصومانه‌ای شروع شود مثل‌اینکه به‌سادگی به شما بگویند که لباسی که پوشیدید به شما نمی‌آید یا باید طور دیگری لباس بپوشید و ناگهان می‌بینید همه زندگی‌تان پر از تصمیماتی شده که شمارا خوشحال نمی‌کنند چون از طرف کسی که مثلاً دوستتان دارد به شما دیکته شده است.

 

guest
0 دیدگاه‌
بالاترین رای مثبت
تازه‌ترین قدیمی‌ترین
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده نظرات
پیمایش به بالا